توسط سميه نكوئيان in بدون موضوع
شعری زیبا از استاد انصاریان با نام امید دل
از غم هجر تو من خسته و بيمار شدم
چه كنم با كه بگويم كه گرفتار شدم
خواستم هيچ كس از راز من آگه نشود
دل به جان آمد و بين شهره بازار شدم
اى اميد دل من اى كه سراپا نازى
يوسف حسن تو را ديده، خريدار شدم
اى به شب شمع دل و اى به سحر جلوهجان
من تو را در حرم عشق هوادار شدم
چون به بازار محبت شده ام طالب عشق
چشم دل باز شد و مَحرم اسرار شدم
ديده بستم زتماشاى گل و گلشن از آن
كز ازل روى تو را طالب ديدار شدم
چه ملامت كنى اى بى خبر از عشق مرا
كه عزيزم، به نظر گرچه بسى خار شدم
اين كه دل داده ام از دست مكن عيبْ مرا
دل شد آيينه و، من محو رخ يار شدم
من كه مجنون توام اى تو مرا ليلى حسن
نه عجب گر كه زهجر تو دل افكار شدم
ناله اين دل «مسكين» به شب و روز اين است
از غم هجر تو من خسته و بيمار شدم