قهرمان به مسجد رفته بود، صدای گریه پیرزنی را شنید که ملتمسانه از خداوند حاجتی را طلب میکند. قهرمان دلش میخواست خداوند به اشک های پیرزن رحم کند و دعای او را مستجاب…
نزد پیر زن رفت و گفت: مادر، اگر کاری از دست من برمیاید بگو تا کمک کنم؛ اما حاجت پیرزن رفع گرفتاری مالی نبود، او پیروزی پسر جوانش را در برابر قهرمان بزرگ از خداوند طلب کرده بود…
قهرمان میخواست مثل همیشه کمک باشد، اما این بار برای حاجت آن مادر، باید قهرمان بودنش را میبخشید.
چه تصمیم سختی بود برای پوریای همیشه قهرمان…
اما اشک های مادر کار خودش را کرده بود… پوریا، قهرمانی مسابقه را به رقیب خود هدیه داد و شکست را پذیرفت تا مرحمی باشد بر دل نازک مادر.
نام پوریا ماندگار شد در تاریخ اما نه فقط با “واژه قهرمان” بلکه با “نماد پهلوان"…
امروز به برکت جمهوری اسلامی، هستند قهرمانانی که صدای گریه هزاران مادر مظلوم را میشنوند که رژیم کودک کش صهیونیسم؛ آنان را عزادار و بی خانمان کرده است…
نام علیرضا کریمی کشتی گیر جوان هم ماندگار شد اما نه فقط با “واژه قهرمان” بلکه با “نماد پهلوان"…