پس كِے ما خودمان را زندگے كنيم؟
من بخاطر تو، تو بخاطر من،
او بخاطر ما، ما بخاطر شما،
شما بخاطر آنہا، آنہا بخاطر چے…؟
كے تمام مےشود اين بازے تلخ ؟
پس كِے من خودم را زندگے كنم؟
پس كِے تو خودت را زندگے كنے؟
پس كِے ما خودمان را زندگے كنيموبدبختي ما در رابطہ ها همين است کہ مےترسیم!
از حرف زدن! از خودمان بودن! مطلوب او مےشویم و خودمان را فراموش مےکنیم. کم کم هیچے از خودمان باقے نمےماند!یڪ رابطہء فرسایشے کہ هراسش ، ترس از دست دادنش، تہدیدهایش، از آرامشش بیشتر مےشود!
ما هم چنگ مےزنیم بہ هر طنابے از این بودن، کہ تنہا نمانیم، کہ یکے باشد شده چند روز در میان شب بخیرے ، صبح بخیرے بگویید!بہ عزت نفسمان فکر نمےکنیم، بہ حرمت خودمان بودن، فکر نمےکنیم، اساساً بہ خودمان فكر نمےكنيم، و اسم اين تہے شدن و هيچ بودن را عشق مےگذاريم
غافل از اين كہ عشق، آمدن
براے بودن است نہ براے هيچ شدن..�
توسط سميه نكوئيان in بدون موضوع