تو تاکسی نشسته بودم و به سمت خونه می رفتیم که راننده تاکسی از من پرسید:
می دونی بهترین شغل دنیا چیه؟
یکم فکر کردم و گفتم نه….نمی دونم
راننده تاكسی گفت:
بهترین شغل دنیا راننده تاكسیه…
چون هر مسیری خودت بخوای میری،
هر وقت دلت خواست یه گوشه می زنی بغل استراحت می كنی،
همه چیز دست خودته
ساعت کارت… زمان نهار و استراحتت….
رئیس و مدیر رو سرت نیست تو کارت دخالت کنه یا نظارت کنه
آقای خودتی و رئیس خودت
هر روز با آدمهای جدید و مختلف آشنا میشی،
حرفهای مختلف، داستان های مختلف.
گفتم: خوش به حالتون.
راننده یه نگاهی به من کرد و دوباره پرسید:
حالا اگه گفتی بدترین شغل دنیا چیه؟
باز کمی فکر کردم و چون به نتیجه نرسیدم گفتم: نمی دونم….چی؟
راننده گفت: راننده تاكسی…..
چون دو روز كار نكنی دیگه هیچی تو دست و بالت نیست
هر مسیری مسافر بگه باید همون و بری…
نه تفریحی نه زمان استراحتی….
مدام باید نک و نال مردم و بشنوی
خیلی اعصاب می خواد هر روز سر و کله زدن با آدمهای مختلف
شنیدن داستانهای مختلف
سرت و در میارن….
از صبح تا شب هی كلاچ، هی ترمز، پادرد، زانودرد، كمردرد….
با این لوازم یدكی گرون، یه تصادفم بكنی كه دیگه واویلا میشه،
به راننده نگاه كردم.
راننده خندید و گفت: زندگی همه چیش همینجوره.
میشه بهش خوب نگاه كرد.
میشه بد نگاه كرد.
دیدم راننده نیست که فیلسوفه
و چقدر حرفهاش درست بود
شاید این نتیجه ی دیدن هزاران آدم و برخورد هرروزه با مردم جور واجور و شنیدن داستانهای زندگی شون بود
و شاید نگاه اون بود که متفاوت بود
با خودم گفتم
راستی چقدر متفاوت میشه زندگی
وقتی
از پنجره های متفاوت بهش نگاه می کنی
خیلی ساده میشه بد بخت بود و بد دید
و در همون شرایط و زمان
میشه خیلی خیلی خوشبخت بود
تصمیم با ماست