توسط سميه نكوئيان in بدون موضوع
خاطرم هست…
یکی از شبها که بچههای غواص قصد تمرین داشتن، یکی از رزمندهها گفت: حالم خوب نیست، امشب برای تمرین نمیتونم بیام. هوا خیلی سرد بود. مربی غواصها گفت: بهتره بیایی. گفت: نمیتونم، سر درد شدیدی دارم. مسئول آموزش دوباره گفت: حیفه، بیا، پشیمون میشی. اصرارش نتیجه نداشت تا اینکه حرفی زد که برادر رزمنده حسابی شرمنده شد.
گفت: من سه شبه از شدت تب زیر آب عرق میکنم و میسوزم ولی کنار نکشیدم، میدونی چرا؟
چون روزی میاد که نه آبی هست و نه لباس غواصی و نه سفره شهادتی و فقط باید افسوس خورد.
فرمانده بعدها شهید شد و آن رزمندهای که به خاطر سر درد تمرین نکرد، هنوز با افسوس زنده است.