توسط سميه نكوئيان in بدون موضوع
سالها منتظرِ سیصدواندی مرد است / علیاکبر لطیفیان
با کدام آبرویی روز شمارش باشیم؟
عصرها منتظر صبح بهارش باشیم؟
کاروان سحرش بهر همه جا دارد
تا که جا هست، چرا گرد و غبارش باشیم؟
سالها منتظرِ سیصد و اندی مرد است
آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم
گیرم امروز به ما اذن ملاقاتی داد
مرکبی نیست که راهی دیارش باشیم
سالها در پی کار دل ما راه افتاد
یادمان رفت ولی در پی کارش باشیم
ما چرا؟ خوبترینها به فدای قدمش
حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم؟
اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید
به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم…