صلوات:
اینجور بچه تربیت میکنن!
یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر
منصور و نمازش که تمام شد، گفتم:
“منصور جان، مگه جا قحطیه که
میای میایستی وسط بچهها نماز؟”
خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور
نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر
تو بگردم.»
تسبیح را برداشت و همان طور که
میچرخاندش، گفت :
” این کار فلسفه داره! من
جلوی اینها نماز میایستم که از
همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن. “
مهر رو دست بگیرن و لمس کنن. من
اگه برم اتاق دیگه و اینها نماز خوندن
من رو نبینن، چه طور بعداً بهشان بگم
بیایین نماز بخونین!؟»
قرآن هم که میخواست بخواند، همین
طور بود. ماه رمضانها بعد از سحر کنار
بچهها مینشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن میخواند.
همه دورش جمع میشدیم. من هم
قرآن دستم میگرفتم و خط به خط
با او میخواندم.
اصلاً اهل نصیحت کردن نبود.
میگفت به جای این که چیزی را با
حرف زدن به بچه یاد بدهیم، باید
با عمل خودمان نشانش بدهیم.
شهید منصور ستاری