مثل زغال خاموش!
زغالهاي خاموش را كنار زغالهاي روشن ميگذارند تا روشن شوند، چون همنشيني اثر دارد.
ما هم مثل همان زغالهاي خاموشيم؛ پس اگر كنار كساني بنشينيم كه روشن اند، نورانيتي دارند و گرما و حرارتي دارند، ما هم به طفيل آنها روشني ميگيريم و گرما و حرارتي پيدا ميكنيم، وگرنه در قيامت حسرت ميخوريم.
يكي از حرفهاي جانسوز اهل جهنم همين است:
اي كاش با فلاني رفيق نبودم و با او نمي نشستم. او تاريك بود و مرا هم مثل خود تاريك كرد.
يعني اي كاش رفيقي سر راهم سبز ميشد كه خود سبز بود، روشن بود، صفا و نوري داشت تا من هم از پرتو او طرفي ميبستم.
گلی خوشبوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که مشکی یا عبیری
كه از بوی دلآویز تو مستم
بگفتا من گِلی ناچیز بودم
ولیكن مدتی با گُل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد
وگرنه من همان خاکم که هستم