توسط سميه نكوئيان in بدون موضوع
دریادلان همچون پرستو پرکشیدند
دریایی از آتش به جان خود خریدند
آتش به جان یاس ها بیداد می کرد
ایران سراسر بغض خود فریادمی کرد
طبعم ز دود حادثه بر سرفه افتاد
برجان ایرانم دوباره سکته افتاد
مادربه سنگ و صخره میکوبد سرش را
شاید که دریا پس دهد خاکسترش را
آتش خبر از همسر نالان نداری ؟
دریا تو شرم از تازه دامادان نداری ؟
فرهاد در دلها دگر جایی ندارد
مجنون و لیلی هیچ معنایی ندارد
فرهادها با آب و آتش جنگ کردند
پیکار با آن صخره ها و سنگ کردند
امید دارد اوببیند خانه اش را
او دوست دارد همسر و دردانه اش را
بر طرفة العینی همه ققنوس گشتند
دُرهای نایابی به اقیانوس گشتند
دیگر برای بچه ها آرش نخوانید
در هفت خان رستم دستان نمانید
آتش نشانان پلاسکو قهرمانند
دریانورد و ناخدایان پهلوانند
شاعر: آناهیتا هزار