توسط سميه نكوئيان in بدون موضوع
قهرمان به مسجد رفته بود، صدای گریه پیرزنی را شنید که ملتمسانه از خداوند حاجتی را طلب میکند. قهرمان دلش میخواست خداوند به اشک های پیرزن رحم کند و دعای او را مستجاب… نزد پیر زن رفت و گفت: مادر، اگر کاری از دست من برمیاید بگو تا کمک کنم؛ اما حاجت… بیشتر »