حکایت حال فقیر و غنی
 نوشته شده توسط سميه نكوئيان  در 27 شهریور 1396  in  بدون موضوع 
	روزی ملا در قبرستان بغداد 
کله های مرده ها را تکان می داد ، گاهی پر از خاک می کرد و سپس خالی می نمود 
شخصی از او پرسید : 
بهلول! با این ‘ سر های مردگان ‘ چه می کنی ؟ 
گفت : می خواهم ثروتمندان را از فقیران و حاکمین را از زیر دستان جدا کنم ، لکن می بینم همه یکسان هستند.
به گورستان گذر کردم صباحی 
شنیدم ناله و افغان و آهی 
شنیدم کله ای با خاک می گفت 
که این دنیا ، نمی ارزد به کاهی 
به قبرستان گذر کردم کم و بیش 
بدیدم قبر دولتمند و درویش 
نه درویش بی کفن در خاک خفته 
نه دولتمند، برد از یک کفن بیش
فرم در حال بارگذاری ...
